Monthly Archives: June 2010

City Of God

City Of God یا Cidade De Deus از اون فیلم هایی هست که به سختی میشه تو ژانر خاصی طبقه بندیش کرد؛ شاید بشه اونو تو ژانر جنایی – درام جا داد.

این فیلم تو رده ی R قرار داره و محصول سال 2002 هست. کارگرداناش Fernando Meirelles و Kátia Lund هستن و بازیگرای اصلیش Alexandre Rodrigues در نقش Buscapé – Rocket  و Leandro Firmino در نقش Zé Pequeno – Li’l Zé  هستن. این فیلم در سال 2004 نامزد دریافت 4 جایزه ی اسکار شد و در جشنواره های فیلم معتبر بین المللی دیگه ای از سال 2002 تا 2004، 55 جایزه دریافت کرده و نامزد دریافت 25 جایزه شده که این جوایز در زمینه های مختلفی، از بازیگری وکارگردانی گرفته تا بهترین فیلم خارجی و بهترین تدوین و پدیده ی سال و … هستن.

خلاصه ی فیلم

ماجرا در مورد پسری هست که علاقه ی خاصی به عکس برداری داره و تو یکی از شهرهای فقیر نشین زندگی میکنه که توش پر هست از باندهای خلاف بزرگ و کوچیک که خیلی از بچه ها و نوجوون ها بزرگ سالهای شهر جزء اونا هستن. از طرف دیگه داستان یکی از خلاف کارهای بزرگ اون شهر که تقریبا همسن شخصیت اصلی فیلم هست رو از بچگی تا رسیدن به قدرت و ماجراهای بعد از اون رو نقل میکنه. (توضیح بیشتر از این میتونه جذابیت دیدن این فیلم رو کم کنه )

نظر شخصیم درباره ی فیلم

این فیلم رو چند ماه قبل دیدم اما هنوزم هم تاثیرش رو حس میکنم و این فیلم رو جذاب میدونم. کمتر فیلم هایی هستن که بتونن همچین تاثیر گذاریی رو داشته باشن. این از اون فیلمهایی هست که به خاطر قدرت زیاد فیلم تا آخرش به خودت میگی که آیا داستانش واقعی بوده یا نه؟

این فیلم موقعیت بد کسایی که تو اون شرایط بزرگ میشن رو به خوبی نقل میکنه. برای درک بهتر فیلم میتونم یه جمله ازش رو نقل کنم: «اگه بخوای فرار کنی مردی، اگه بمونی مردی، در هر صورت میمیری »

این فیلم تو IMDb از مجموع 159408 رای نمره ی بسیار خوب 8.8 از 10 رو گرفته. دیدن این فیلم رو حتما بهتون توصیه میکنم.

Categories: سینما گنجینه | Leave a comment

شاید یک تلنگر هم کافی باشد

یکی میگفت خوب کاری کردن که جولوی مجلس تجمع کردن، لاریجانی **** به خودش جرائت داده بالای حرف رهبری هم حرف بزنه. گفتم خب اگه کارش ایراد قانونی داشت، به مردم نیست که بریزن تو خیابون و بهش فحش بدن. از طریق همون مراجع قضایی که به شبهه ی تقلب تو انتخابات رسیدگی کردن، باید به این جریان رسیدگی میشد. گفت که این چه حرفیه میزنم. این **** رو حرف ولی امر مسلمین حرف زده، یعنی جولوی اسلام صف کشیده، امام خمینی گفت حتی اگه من هم از خط اسلام منحرف بشم مردم نمیزارن و منو هم مثل شاه میکشن پایین. ما باید جولوی انحراف از اسلام رو بگیریم. بهش گفتم یعنی اگه ما دیدیم که خود رهبری هم خلاف اسلام عمل کرد باید… هنوز حرفم تموم نشده بود که دیدم چشاش بُراق شده و رنگشم قرمز.. گفت که این غلطا به من و تو نیومده، ما در اون حدی نیستیم که بتونیم استغفرالله از رهبری ایراد بگیریم. شورای خبرگان هم که به کارهای رهبری نظارت داره. می خواستم بگم که خب پس چرا خمینی گفت که… دیدم اولا نرود میخ آهنین درسنگ، دوما اگه این بخث ادامه پیدا کنه یه چیزی میگم بعدش یهو دیدی از لطف جناب آقای سپاهی یهو برود نوشابه ی خانواده در ماتحت، که ابدا فکر نمیکنم تجربه ی خوش آیندی باشه. این شد که بی خیال ادامه ی بحث شدم.

خیییییییییلی وقته خودمو وارد همچین بحث هایی نمیکنم. (مگر تفریحی که معمولا هم از دیدگاهی که بهش اعتقاد ندارم دفاع میکنم، آخه کیفش بیشتره ). بعضی وقت ها زمان میبره تا درست ببینیم و درست درک کنیم. اگه اهل دیدن باشیم که دیر یا زود عینک تیره ی تعصب رو از  روی چشممون بر میداریم تا بهتر ببینیم. و اگه اهل دیدن نباشیم که دو دستی به عینکه میچسبیم تا نور محیط اطراف خدای نکرده کورمون نکنه! اگه بخوایم این عینک رو به زور (حتی متعاقد کردن با زور استدلال عقلانی) از چشم کسی برداریم، معمولا نتیجه ی عکس میده. واسه همین معمولا روشم اینه که به یه تلنگر اکتفا می کنم. حداقل واسه خودم، تلنگرها تو تغییر دیدگاه هام خیلی بیشتر تاثیر داشتن تا اطلاعات زورچپونی، برای شما چطور؟


 

پ.ن1: جالبه نظیر همین استدلال جناب آقای سپاهی رو تو قسمت نظرات یکی از وبلاگ هایی که میخونم دیدم. انگار این نوع طرز تفکر مختص اون آقا نبوده و کسایی دیگه ای هم اینطوری فکر میکننن و یا شاید هم فکرونده میشن!

پ.ن2: روز مرد – پدر مبارک.

Categories: عمومی | Leave a comment

Kick-Ass

این فیلم تو ژانر کمدی-جنایی ساخته شده، تو رده ی R قرار داره و محصول سال 2010 هست. کارگردانش Matthew Vaughn هستش و بازیگرای اصلیش Aaron Johnson در نقش Dave Lizewski / Kick-Ass  و بازیگر محبوبم Nicolas Cage در نقش Damon Macready / Big Daddy و Chloe Moretz در نقش Mindy Macready / Hit-Girl  هستن.

ساخت Kick-Ass 2 کلید خورده و حداکثر تا سال 2012 فیلمبرداریش شروع میشه.

خلاصه ی فیلم

یه نوجوون کاملا معمولی که هیچ استعداد خاصی هم نداره و برای همین کسی بهش توجه خاصی نداره بدون اینکه قدرت خارق العاده ای داشته باشه سعی میکنه فقط با پوشیدن نقاب و لباسی خاص تبدیل به قهرمانی مثل مرد عنکبوتی، سوپرمن یا مرد خفاشی بشه و بر خلاف عرف جامعش در برابر ظلم وایسته. از طرف دیگه مردی که قبلا پلیس بوده و به خاطر کاعذ بازی اداری کسی که مسئول مرگ همسرش بوده رو نمیتونه تو دادگاه محکوم کنه، از نیروی پلیس ناامید میشه و سعی میکنه خودتوش بازی میکرد دانلود کردم و دیدم.ش عدالت رو اجرا کنه و در این راه، با تعلیم دختر ده، دوازده سالش و تبدیلش به یه قاتل حرفه ای سعی میکنه به مقصودش برسه. از طرف دیگه جنایت کاری هست که مسئول کشته شدن همسر پلیس هست که سعی میکنه بدون آلوده کردن خانوادش در کارهای جناییش روزگار بگذرونه. خیلی زود سرنوشت این افراد به هم پیوند میخوره و بینشون درگیری پیش میاد…

نظر شخصیم درباره ی فیلم

از طرفی به نظر میاد که این فیلم برای نوجوون ها ساخته شده. از طرف دیگه انتقادهای خوبی رو نسبت به جامعه ی امروز داره که اونو از یه فیلم سطحی که فقط برای سرگرمی بچه های 17،16 ساله ساخته شده باشه فراتر میبره.

اما چیز یکه این فیلم رو واسه من جالب و دیدنی کرده صحنه های زد و خورد و اکشنش هست که علاوه بر جذاب بودن، خشونت غیر ضروری نداره. البته باید اعتراف کنم که این فیلم رو صرفا به این خاطر که نیکلاس کیج توش بازی می کرد دانلود کردم و دیدم. Kick-Ass از بین 56791 رای توی IMDb نمره ی خیلی خوب 8.2 از 10 رو کسب کرده. اگه طرفدار فیلم های اکشن از نوع کمیک استریپ هستید، دیدن این فیلم بهتون توصیه میکنم.


پ.ن: یادم رفت بگم که IMDb از فیلتر در اومد.

Categories: سینما گنجینه | Leave a comment

به خودتون نگیرید، مخاطبش خودمم!

نوجوون که بودم به اسلام و مذهب شیعه اعتقاد زیادی داشتم. به تبعیت از این موضوع دوستام هم از گروهی بودن که نظرات مشابهی داشتن. دوستایی که هنوزم با خیلی هاشون رابطه ی خوبی دارم. کم کم به خاطر مسائل زیادی که برام پیش اومد ذهنیتم نسبت به مسائل دینی تغییر کرد و به جایی رسیدم که مکانی رو برای خدا تو زندگیم نمیدیدم. بعدتر ترجیح دادم به وجود خدا اعتقاد داشته باشم و بعد از اون رو یادم نمیاد! به هر حال نتیجه ی تغییر نگاهم به مسائل دینی تغییر دوستام هم شد.

چیزهای زیادی رو  طی این فراند یاد گرفتم. آدمهایی رو شناختم که با اینکه می دونستم فکراشون به هم نزدیکه، دشمن هم بودن. دیدم که شناختمون از آدمایی که با تفکرشون مخالفیم چقدر ناقص و یا حتی نادرسته. دیدم بدیهیات چقدر راحت تبدیل به شکیات و و یا حتی چرندیات! میشن.

طی این چند سال دیدم که چقدر راحت به همدیگه توهین میکنیم؛ اما وقتی با پایه های نظرمون مخالفت میشه، این مخالفت رو بدترین توهین تصور میکنیم. دیدم که توی دنیای سیاه و سفیدمون جایی برای نقد شدن بدیهیات فکریمون وجود نداره. چون نقد امری بدیهی به معنی نفی اون هست و نفی امری بدیهی کار دیوانگان، و ما دوست نداشتیم دیوانه باشیم.

دیدم چقدر آسون آدما رو دسته بندی میکنیم و  قضاوتشون میکنیم بدون اینکه حتی خودمون بفهمیم قضاوتمون رو از پیش انجام دادیم. جامعه ای رو دیدم که توش تفاوتی بین انتقاد کردن و ایراد گیری و توهین کردن وجود نداشت. جامعه ای که همیشه حق با ما بود حتی اگه خلافش ثابت بشه!

فکر میکنم همون موقع بود که سعی کردم قبول کنم زیر سوال رفتن مقدساتم توهین بهشون نیست. سعی کردم یاد بگیرم، مثلا وقتی درباره ی مقدسات دینی شیعه ای صحبت میکنم انگار که تو جامعه ی ایرانی و با یک ایرانی در باره ی مادرش صحبت میکنم! پس اگه ناراحت شد بهش حق بدم، چون به غیرت دینیش سوال وارد کردم…

حالا ترجیح میدم به مردمی که به امر صدا و سیما به خیابونا میان نگم ساندیس خور، آخوند ها رو **** ندونم، بسیجی ها **** ندونم، مسلمونا رو … نه، کلا روی کسی اسم نذارم. حداقل من این کار رو نکنم. چون باهاشون بودم و میشناسمشون. چون میدونم طرز فکرشون چیه. چون دنیا رو اونطوری که اونا میبینن دیدم. به شعورشون شک نکنکم و اونا رو آدمهای بد ندونم.

از طرفی میدونم کسی که هرگز با اون دید به دنیا نگاه نکرده و یا یادش رفته که اونجور دیدن دنیا چطوریه به احتمال زیاد نمیتونه بفهمه من چی میگم و دلایل عقلی زیادی جولوی چشمش هست که ثابت کنه حق با خودشه، انتظار هم ندارم که بفهمه. اما این انتظار رو دارم که سعی کنه به جای خارج دونستنشون از مقام انسانیت و قضاوت کردنشون… نه! فکر کنم انتظار زیادی دارم!!


 

 

پ.ن: بین متنفر شدن از قاتل و نفی کردن قتل فرق زیادی هست. رسیدن قلبی به این جمله خیلی سخت تر از اونی هست که به نظر میاد.

Categories: عمومی | Leave a comment

از کوزه همان برون تراود که در اوست

چیزایی زیادی در مورد اخلاق و رفتارم هست که دوستشون ندارم و یا حتی ازشون متنفرم. اما در عوض چیزهایی هم هست که باعث میشه بتونم خودم رو تحمل کنم و در مواردی به خودم افتخار کنم. یکی از اون چیزها این بود که خودم رو میشناختم و به خودم دروغ نمیگفتم. اگر قرار بود که کار احمقانه ای انجام بدم، به جای اینکه یه جورایی خودمو گول بزنم و کاری کنم که فکر کنم کار درستی انجام میدم، مستقیما تو چشای خود نگاه می کردم و میگفتم میدونم این کار احمقانست و اشتباهه، اما می خوام انجامش بدم و منتظر عواقبش هم هستم و هیچکس بجز خودم رو مقصر این کار نخواهم شناخت. اما خب اتفاقات زیادی تو زندگیم افتاد و این خصلتی که دوستش داشتم رو به تدریج از دست دادم. همیشه کارهای مهم و سرنوشت سازی بود که باید انجام میدادم اما قدرت انجامش رو نداشتم. پس به خودم دروغ میگفتم و خودم رو راضی به انجامشون میکردم و به خودم میگفتم انقدر این کارش مهمه که به دروغی که به خودم میگم می ارزه. اما حالا بعد از چند سال فهمیدم چیزی به اسم فقط یک بار خودت رو گول بزن چون موضوع آیندت هست وجود نداره. یا باید تمام عمر خودت رو فریب بدی یا اینکه با خودت صادق باشی. یه چیز در این مورد هست که باید روراست بگم، اگر شروع به فریب خودت بکنی، بهش معتاد میشی. یه اعتیاد سخت که به این راحتی ها نمیتونی ازش خلاص بشی. اینکه ارزشش رو داره یا نه، موضوعی هست که هر شخص خودش باید بهش جواب بده. جواب من بهش منفی بود. خوشبختانه وقتی به این جواب رسیدم که خیلی دیر نشده بود و به کمک یه دوست تونستم کاری کنم که دوباره با خودم صادق باشم. حالا باز هم میدونم که چه **** هستم. اما حداقل وقتی به نتیجه ی اعمالم نگاه میکنم زمین و زمان رو مقصر نمیدونم، چون دوباره فهمیدم که چی توی کوزه هست و «از کوزه همان برون تراود که در اوست».

Categories: عمومی | Leave a comment

خدا جون تا دیر نشده یه کاری بکن!

به خواننده های عزیزی که به مقدسات مذهب رسمی کشور اعتقاد خفن ناکی دارن توصیه میشه ادامه ی متنو نخونن. اگر هم خوندین و ناراحت شدین به من هیچ ربطی نداره! می خواستین نخونین، من که گفتم ناراحت میشین! اصلا آقا وبلاگ خودمه و تا فیلتر نشده هر چی که دوست دارم توش مینویسم … یادم نبود، وبلاگشم مال عابده، به هر حال هر چی بخوام توش مینویسم

______________________________________________________________________


 

تو ایران یه نفر هست به اسم منبع آگاه. آقا اطلاعات ایران هر وقت کم میاره یه سر میره پیش ایشون و مشکلش حل میشه. انگار مادر و پدرش میدونستن این بچه وقتی بزرگ بشه چقد اطلاعات و اینا پیدا میکنه، از بچگی اسمشو گذاشتن منبع. البته خانواده ی منبع جد اندر جد آدمای آگاهی بودن و واسه همین موقعی که جد پدر پدریش قرار بود یه فامیلی انتخاب کنه، فامیلی آگاه رو انتخاب کرد. جناب منبع آگاه در گمنامی بزرگ و بزرگتر شد تا اینکه بالاخره تو دوران احمدی نژاد کشف شد. البته این تنها کشف این دولت نبود. چند وقت قبل از کشف جناب منبع، یه دختر نوجوونی کشف شد که تو زیرزمین خونشون تحقیقات پیشرفته ی هسته ای کرده بود.

خلاصه از وقتی که منبع به صورت غیر رسمی و خارج از روال اداری به اطلاعات ایران کمک میکنه، اطلاعات ایران از این رو به اون رو شده. نمونش همین ریگی و داداشش. میگن یه روز وزیر اطلاعات منبع رو چلوکباب مهموون کرد و منبع هم واسه اینکه از خجالتش در بیاد جای ریگی رو با مختصات یو تی امش بهش گفت. تازه یه ردیابم به ریگی وصل کرد و گیرندشم داد دست وزیر.

تازگیا هم که همین شهرام امیری رو دزدیده بودن، باز اطلاعات رفت خونه ی منبع اینا قول داد اگه بهشون از شهرام اطلاعات بده یه دیزی مشتی با مخلفات مهمونش میکنن. منبع هم یه سر رفت پیش شهرام و یه فیلم ازش گرفت و فیلمرو داد دست اطلاعات ایران. تازه میگن با شهرام چند دست حکم  هم بازی کرد و در حین بازی کل جریان دزدیده شدنش رو ازش پرسید.

این وسط موندم اگه این داش محمودمون خر شه و از منبع جای مهدی رو بپرسه چی میشه؟ یعنی کل برنامه ی خدا واسه ی قیامت و اینا به هم میریزه؟ یا اینکه خدا مجبور میشه زمان قیامتو بکشه جوبو؟ در حال خدا جون  اگه همین حالا غزراییلتونو نفرستی سراغ منبع هیچ بعید نیست دو روز دیگه این جناب آگاه کار دستت بده و مهدیتونو ظاهر کنه. بعد نگی نگفتیا…

Categories: طنز | Leave a comment

IMDb

پایه های اولیه ی Internet Movie Database که مخفف اون IMDb هست، با نامی متفاوت، در سال 1990 گذاشته شد؛ یعنی وقتی که هنوز ویندوز با نسخه های ابتداییش در حال پیدا کردن طرفدار بود و خبری از مرورگرهای شیک و راحت امروزی نبود. اون موقع بیشتر کار گروه بر روی نقد فیلم و یا تبادل نظرهای کاربران در مورد فیلم و سریال از طریق ایمیل بود. ظرف 15 سال اون مجموعه ی کوچیک از نقدهای فیلم به تدریج به جایی رسید که خلاصه ی فیلم، اصلاعات در مورد سازندگان فیلم (از بازیگر گرفته تا کمپانی های فیلم سازی)، تبلیغ فیلم و … در IMDb گنجونده شد و از همه مهمتر امکار رای دادن به فیلم در این سایت به وجود اومد. این سایت هر روز به پیشرفت خودش ادامه داد و با اضافه کردن بخش های جدید بهتر و بهتر شد و به خاطر این پیشرفت ها در حال حاضر این سایت 57 میلیون بازدیدکننده در سال داره که در مجموع 2.5 میلیارد باز به قسمت های مختلف سایت مراجعه میکنن. ——————————————————————————– پ.ن: متاسفانه امروز متوجه شدم که این سایت فیلتر شده. امیدوارم که به زودی از فیلتر در بیاد.

Categories: عمومی | Leave a comment

بازم بیخبر

چند نفر به عکس یه نظامی که به تابلو زده شده بود نگاه میکردم. عکس رنگی بود و توجهم رو جلب کرد. شاید هم به این خاطر که چهرش آشنا بود به عکس نگاه کردم. تقریبا شناختمش، یکی از دوستای بسیار صمیمی دوران دبیرستانم بود، با دیدن اسمش زیر عکس مطمئن شدم، شهید…

فکر میکنم آخرین بار دو سال پیش، روز اول سال نو اومده بود خونمون. از وقتی که به خاطر کارش رفته بود تهران خیلی کمتر همدیگه رو میدیدم. وقتی فهمیدم که مرده هیچ حسی نداشتم. یاد یکی دیگه از دوستام افتادم که تو تصادف جونشو از دست داده بود، وقتی دوستم خبر رو تلفنی بهم داد رو یادمه، عکس العملم جوری بود که میتونم قسم بخورم اگه دوستم کنارم بود با گوشی میکوبوند تو سرم که آخه یکم ناراحتی از خودت نشون بده چغندر.

یاد پدر بزرگ و مادربزرگ و داییی و… افتادم. همشون مردن. خیلی هاشون بی خبر و یهویی اتفاق افتاد. تا لحظه ی قبلش حتی فکرش رو هم نمیکردی که خبر مردنشون رو بشنوی و یک لحظه بعد با یه تماس تلفی از یه دوست، دیدن یه آگهی و یا صورت غمگین یکی از آشناها متوجه میشی که اون آدمی که میشناختی دیگه نیست. خیلی مضحک و در عین حال سادست، اونی که بود دیگه نیست، به همین راحتی. اما چیزی که نمیفهمم اینه که چرا درک موضوعی به این راحتی برای خیلی از ما آدما سخته. تنها جوابی که دارم اینه که شاید چون من هرگز نتونستم با زندگی ارتباط نزدیکی برقرار کنم. برای همین خارج شدن یکی از اون برام امر طبیعیی هست. شایدم از جرگه آدمیزادگان خارج شدم و بایستی واقعا به مطب یکی از دوستای وبلاگیم مراجعه کنم!


 

پ.ن1: فکر کنم میتونم درک کنم برای کسایی که با زندگی ارتباط دارن مرگ عزیزان چقدر میتونه سخت باشه. مثلا برای خانواده ی دوستم، میشناسمشون و میدونم  انقدر مشکلات داشتن که به تنها چیزی که نیاز ندارشتن همچین غمی بود. امیدوارم به سلامت از این روزها عبور کنن.

پ.ن2: این دوستم با اینکه هیکلی نبود اما زورش خیلی  زیاد بود. یه روز شوخی شوخی انداختمش رو زمین و دستامو گرفتم دور گردنش. هی بچه ها گفتن ولش کن، سیاه شد، مرد! اما چون فکر میکردم که دوستم خیلی قوی تر از این حرفاس که من بتونم بلایی سرش بیارم باور نمیکردم، تا اینکه وقتی ولش کردم تقریبا مرده بود! چند روز بعد برای معالجه ی گردنش رفت دکتر!! هنوزم باورم نمیشه که نزدیک بود یکی از بهترین دوستامو خفه کنم. خب… مثل اینکه قسمت نبود من جونشو بگیرم

Categories: عمومی | Leave a comment

Keeping Mum

این فیلم تو ژانر کمدی – جنایی ساخته شده، تو رده ی R قرار داره و محصول سال 2005 هست. کارگردانش Niall Johnson  هستن و بازیگرای اصلیش Rowan Atkinson در نقش Walter Goodfellow و Kristin Scott Thomas در نقش Gloria Goodfellow و Maggie Smith در نقش ‘Grace Hawkins’ هستن. این فیلم در جشنواره ی سال 2006 London Critics Circle Film Awards نامزد دریافت بهترین بازیگر زن انگلیسی شده و در همون سال از جشنواره ی U.S. Comedy Arts Festival به خاطر بهترین فیلم‌نامه ی کمدی جایزه گرفته.

خلاصه ی فیلم

کشیشی به اسم والتر گودفلو به همراه همسر و دختر 17 سالش و پسر دبستانیش در منطقه ی کوچکی در حال گذران زندگی هستن. همسر والتر به خاطر نداشتن روابط جنسی با شوهرش تا حدی تحت فشاره و از طرفی نگران دخترش هست که زود به زود دوست پسر عوض میکنه و به طبع با همشون هم روابط جنسی داره، پسر خانواده هم تو مدرسه با قلدرهای مدرسه مشکل داره و همیشه مورد آزار و اذیت قرار میگیره. والتر هم بیشتر سعی میکنه به مسائل مربوط به کلیساش برسه و خیلی در جریان مشکلات همسر و بچه هاش نیست. این وسط پیرزنی با گذشته ی عجیب و تا حدی سیاه وارد زندگیشون میشه و با روش های غیر معمولش سعی میکنه مشکلات خانواده رو حل کنه و تقریبا هم در کارش موفق هست. اما کم کم این روشهای غیر معمولش باعث شک همسر خانواده به اون میشه و …

نظر شخصیم درباره ی فیلم

اولش به خاطر اینکه Rowan Atkinson (مستر بین) تو این فیلم بازی میکرد انتظار دیدن فیلم جالبی رو نداشتم. اما خیلی زود فهمیدم که این فیلم هیچ ربطی به شوخی های مستر بینی نداره. داستان فیلم بسیار جذاب و تقریبا غیر قابل پیش بینی هست. بازیها هم در حد بسیار خوبی هست. در مجموع من که از دیدن این فیلم خیلی لذت بردم. این فیلم تو IMDbهم از 11339 رای، نمره ی 6.8 از 10 رو آورده که نمره ی  قابل قبولی هست. دیدن این فیلم میتونه برای لحظات کوتاهی هم که شده باعث نشاط و آرامشتون بشه.


پ.ن1: فیلمهای زیادی هست که قصد معرفیشونو دارم. اما نه وقتشو دارم و نه حالشو که دربارشون بنویسم! این فیلم رو هم چند ماه قبل دیده بودم اما چون این چند وقته فیلم کم دیدم و فیلم کمدی خوب تقریبا ندیدم به خودم گفتم بد نیست که دربارش بنویسم.

پ.ن2: چند وقته که میخوام درباره ی The Book Of Eli و Kick-Ass بنویسم، اما اصلا حسش نیست. همینقد بگم که فیلم اولی با اینکه دنزل واشینگتن و گری اولدمن توش بازی میکردن انقدرها هم که میگفتن حرفی برای گفتن نداشت آقای اولدمن واقعا نتونست مثل فیلم حرفه ای (لیون) نقش شخصیت منفی رو با اون قدرت باز کنه. اما فیلم دومی با اینکه به نظر میومد از این فیلمای کمیک استریپ کلیشه ای باشه، اما یه جورایی فرق میکرد. بازیگر نقش هیت-گرل هم، با اینکه فقط 13 سال داره، خیره کننده بود. همینقدر که تعریف کردم بسه. امیدوارم حس و حالش باشه که تا آخر ماه حداقل یکی از این دو تا فیلم رو معرف کنم

Categories: سینما گنجینه | Leave a comment

گیجفنگ

همیشه خواستم یه آدم معمولی باشم. اما در آخر تمام کارام عجیب و غریب از آب در میاد. از بین عواملی که باعث عجیب و غریب شدنم میشه، معمولا فراموشیم از همه بیشتر تاثیر داره. مثلا چند سال پیش، یه روز خیلی معمولی قاشقو که گرفتم دستم احساس کردم دقیقا یادم رفته قبلا چطور ازش استفاده میکردم! همین موضوع یه بار واسه نشستن رو صندلی پیش اومد. تا چند وقتی رو صندلی راحت نبودم. تا جایی که یادمه سر راه رفتن، نوشتن، خوندن و… هم این اتفاقات برام افتاده.

شده برید یه خونه ی جدید و یا یه ماشین جدید برخرید و تا از حال و هوای قبلیه در بیایید یه احساس ناآشنایی خاصی دارید. وقتی این مشکلات برام پیش میاد من همچین احساسی بهم دست میده.

اما شاهکار جدیدم سر موضوعی هست که حتی به ذهن خودمم هم نمیرسید که بتونه واسه یک عدد انسان پیش بیاد! چند وقتیه که دقیقا مرز بین درد و راحت نبودن رو گم کردم. یه کمی توضیح بدم که دقیق تر متوجه بشین منظورم چیه. وقتی یه سنگ خیلی ریز تو کفشتونه موقع راه رفتن احساس راحتی نمیکنید اما پاتون هم درد نمیکیره.ولی اگه سنگه تیز و درشت تر باشه هی تو پاتون فرو میره و پاتون درد میگیره. واسه من این حد درد و احساس ناراحتی کردن بهم خورده. به عنوان مثال خیلی وقته که سردرد نگرفتم. حتی موقع سرماخوردگی. آماااا، همین حالا که مینویسم  احساس راحتی تو سرم نمیکنم!! دقیقا نمیدونم قبلا به این میگفتم سردرد یا نه؟ یعنی دقیقا نمیدونم که سردرد دارم یا نه . به نظرم خودم که اینا از عوامل شروع دیوانگی هست. اگه دیدید یهو اینجا خلوت شد و چند هفته ای چیزی ننوشتم بدونید که از این لباسای سفید که به دیوونه های خطرناک می پوشونن و آستیناش به هم گره خوردست رو پوشیدم و تو یه اتاق سفید نشستم و به یه نقطه زل زدم و همی سرمو عقب جولو میکنم و یه جمله ی نامفهوی رو تکرار می کنم

Categories: طنز | Leave a comment