Monthly Archives: February 2011

همینطوری الکی دوست دارم…

دوست دارم یه خرس خونگی داشته باشم که وقتی سر به سرش بذارم فقط از دستم شاکی بشه و نزنه نصفم کنه.

دوست دارم به محفل نورانی دیدار با آقا دعوت بشم، بعد سخنرانش که تموم شد و شروع کرد به رهنمود دادن بزنم زیر خنده بگم «بوووشّووو ری! کل گبم حساب مگر؟»

دوست دارم برای یکی از شعرام آهنگ بسازم و با فریاد بخونمش.

دوست دارم آبشش داشته باشم و لختِ لخت ساعتها ته یه اقیانوس شنا کنم.

دوست دارم نصفه شب تو خیابونای خلوت با سرعت زیاد با خرسم بدوم.

دوست دارم درد دل تموم حیوونای شهرم رو گوش کنم.

… دوست دارم اوج حماقت خیلیا رو درک کنم تا هر دفعه با چشای گرد و ذهن گیج نگم آخه چرا؟!


 

پ.ن: فعلا همینارو دوست دارم، بعدا شاید باز چیزی یادم اومد و بهش اضافه کردم.

Categories: عمومی | Leave a comment

پی نوشت 38: ایدز

گزارشگر: شما چطور به ایدز مبتلا شدید؟

تصویر شطرنجی شده: به علت استفاده از قمه ی مشترک!


پ.ن: ایدز گرفتنمون هم مثل آدم نیست به مولا! حالا تو هی بگو در حق این ملت ظلم شده…

Categories: پی نوشت, طنز | Leave a comment

حس ناب مردگی!

اگر هنرمند بودم…
نه، به گمانم حتی اگر هنرمند هم بودم، به وسیله ی هیچ هنری نمی توانستم حس و حال این لحظه ام را بیان کنم، شاید تصویر یک انفجار نامرئی در سکوت محض نزدیک ترین تصویریست که می توان از حال این لحظه ام به تصویر کشید.
Categories: اگر هنرمند بودم... | Leave a comment

سوال درباره ی مجری گری در تلویزیون

سوال: با توجه به اینکه مجری تلویزیون به عنوان بخشی از شغلش مجبور به دروغ گفتن می باشد، آیا حکم این شغل هم مانند کفن فروشی و غسالی و گورکنی، بر مکروه بودن شغل است؟


 

پاسخ: خیر، در موارد کفن فروشی و غسالی و گورکنی حکم بر کراهت شغل بوده و انجام این امور برای کسب درامد، مکروه می باشد. اما درباره ی مجری گری در رسانه ای که علم بر کذب بودن گفته هایش وجود داشته باشد، عمل برابر با دروغ گویی عمدی بودهو لیکن انجام  این شغل حرام میباشد.

Categories: طنز | Leave a comment

به مرگ کسی راضی شدن

به نظرم «به مرگ کسی راضی شدن» جمله ی خیلی معنی داری نیست. اگر به خدا اعتقاد داشته باشیم که فقط خداست که میتونه مرگ رو کنترل کنه و اگر معتقد به خدا نباشیم که کنترل مرگ از دستمون خارجه. از طرف دیگه هر عملی که ما انجام بدیم و به مرگ کسی منجر بشه، به صورت عمد یا غیر عمد مرتکب قتل شدیم. پس با این تعاریف حالا که خدا نیستیم پس این غیر ممکنه که به معنی واقعی کلمه به مرگ کسی راضی بشیم.

زندگی و مرگ کسی، به غیر از ارتکاب به قتل، دست ما نیست. من هم در حال حاضر، حاضر به کشتن هیچ کسی نیستم. هر چقدر هم که فرد موجود کثیفی باشه باز هم باید قبول کنیم که اون فرد بخشی از جامعه هست و هدایت اون فرد به سمتی که رفت و مرتکب جنایاتی که شد بازخورد رفتار جامعه با اون فرد بوده. پس کشتن یک جانی فقط خالی کردن شونه از بار مسئولیتمون هست. به نظرم نفرت از جنایت و انجام دادن هر کاری که تو توانمون هست برای جلوگیری از تکرار جنایت وظیفه ی هر انسانی هست. اما تنفر از مجرم و کشتنش فرار از بازخورد اعمال خودمون هست، به نظرم این کار صرفا انداختن تقصیر گردن یکی دیگست. چه اون فرد کسی از جمعه ی جهانی مثل صدام حسین باشه و چه لات سر کوچمون که تو دعوا یه هم محلی رو کشته.

به نظرم هممون مسئول جنایاتی هستیم که هر روز تو دنیا اتفاق میوفته و هر کدوممون میتونستیم به آسونی جای هر کدوم از اون جنایت کارها باشیم. هر کدوممون میتونیم دلیل انجام یکی از جنایتها توسط اون جنایت کار باشیم… هر چی بیشتر بگم باز توضیح واضحات دادم. به امید روزی که هیچ کس خودش رو انقدر معصوم ندونه که حاضر به صدور حکم اعدام انسان دیگه ای باشه.


 

پ.ن1: قبلا جایی که الان یادم نمیاد کجا بود خونده بودم که استفاده از سرعت گیر مختص ایرانه، اما امروز متوجه شدم که از سرت گیر (Speed bump) تو کشورهای دیگه هم استفاده میشه

پ.ن2: شهادت آقای ژاله رو به حسینیه ی محل زندگیشون که یکی از اعضای اصلیش رو از دست داده تسلیت عرض میکنم!

Categories: عمومی | 2 Comments

بخش کوتاهی از یک مکالمه ی بی پایان و تکراری

.
.
.
– پداران محترممون هم که انقلاب کردن و این شر رو واسه ما درست کردن، آخه یکی نبود بهشون بگه شما که نمیدونین چی می خواین مجبورین انقلاب کنین و حکومت عوض کنین.
+ نیست که حالا ما خیلی عاقل تر شدیم…
– منظورت چیه؟
+ کس دیگه ای رو نمیگم، خود تو مگه نگفتی که اگه همون روز که خیابونا رو پر کرده بودیم و حکومت قافل گیر شده بود تلویزیون رو میگرفتیم و کار ور یکسره میردیم؟
– خب که چی، هنوزم میگم.
+ بعدش چی،  فرض کن این حکومت سقوط میکرد بعدش چی؟ کی میومد سر کار، روش حکومت چی میشد؟ از همه مهمتر برنامه ی اقتصادیش چی بود؟ کابینش از چه تیپی بودن؟
+ می خوام بگم تو اون جمع معترض دو شباهت وجود داشت، 1- چیزی که الان بود رو نمی خواستن، 2- چیز بهتری می خواستن. همون دو تا اصلی که تو انقلاب پنجاه و هفت و هم بین مخالفا یکی بود. و دقیقا مثل اون موقع اختلاف هامون زمین تا آسمونه. ما به همون اندازه ی پدرامون داریم کور عمل میکنیم. تنها امتیازمون اینه که میدونیم روش حکومتیی که اونا انتخاب کردن در عمل واقعا جواب نمیده. پس بی خود گذشته رو محکوم نکنیم، ما یه مشت آدم بی اطلاعیم که دنبال زندگی و آینده ی بهتریم، کپی باباهامون.
– اینجوریا هم نیست، ما میدونیم چی می خوایم ….
.
.
.
Categories: داستان, عمومی | Leave a comment

در پی معنی زندگی

اولش که هیچی، بچه ایم و خوشیم و مقوله ی معنی زندگی برامون مفهومی نداره، یه چیزی هستیم در حد دم را دریاب. اما همین که بزرگتر شدیم شروع می کنیم به گشتن دنبال معنی زندگی، ولی هنوز درست و حسابی شروع به گشتن نکردیم که معنی زندگی رو تو بودن با یه آدم دیگه می بینیم و عاشق میشیم. بعد برای معنی دادن به عشق ازدواج می کنیم. بعد برای معنی دادن به ازدواج بچه دار میشیم و وقتی به این مرحله از زندگی رسیدیم انقدر مشکل واسه خودمون درست کردیم که فرصت نداریم به معنی هیچ کدوم از کارامون فکر کنیم، چه برسه به معنی زندگی. همه ی فکرمون متمرکز به حل مشکلاتمون میشه.

اما زمانی میرسه که بچه/بچه ها ازمون جدا میشن و میرن پی کارشون. اونوقته که دوباره خلأ بزرگ رو تو زندگیمون میبینیم، خلأ ی که سالها قبل بی جواب یه گوشه ای از ذهنمون ولش کرده بودیم و الان خیلی پیچیده تر و بزرگتر از قبل شده. انقدر بزرگ که دیگه جرات نمیکنیم دربارش فکر کنیم. این میشه که خودمون رو تو کار غرق میکنیم تا نبینیمش.

تو زندگی به حقایق میشه پشت کرد، اما با این حال حقایق همیشه پیش روت باقی میمونن. خیلی زود دوران از کار افتادگی میرسه و بازنشسته میشیم. زمانی که دیگه هیچ چیز نمیتونه سپری بشه برای جلوگیری از برخورد با چهره ی بی نقاب زندگی، هیچ چیز به جز خاطره هایی که ذهنمون اونارو پررنگ تر از چیزی که اتفاق افتاده کرده تا بتونیم با به یاد آوردنشون به خودمون افتخار کنیم. خاطرات و افتخاراتی که تا لحظه ی درمان نهایی زندگی میتونه مسکنی باشه برای تحمل دردش. و… بالاخره ما می میریم قبل از اینکه حتی یک بار به درستی و با ذهن باز به معنی زندگی فکر کرده باشیم.

Categories: عمومی | Leave a comment

عابد

http://ganjineh.mihanblog.com/post/246

Categories: عمومی | Leave a comment